سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آن هنگام که حق را به من نمودند در آن دو دل نگردیدم . [نهج البلاغه]
ساز خاموش

حکایتش را چند سال پیش از دوستی مراغه‏ای شنیده بودم. می‏گفت پیرمرد بی‏خانمانی است که صاحب یکی از هتل‏های مراغه، اتاقی به او داده است. سر به زیر و کم حرف وبیوک آقا مراغه ای آرام، فقط تار می‏زند. همشهری‏هایش به او «دلی بویا» (بیوک آقای دیوانه) می‏گویند. کسی از سرگذشت بیوک آقا چیزی نمی‏داند جز آنکه مدتی شاگردی لطف الله مجد را کرده و بعد از اینکه همسر و فرزندش را از دست داده، سرگردان کوه و بیابان شده و آواره‏ی خیابان‏ها بوده است. از گرم کردن مجالس شادی مردم پول خوبی به دست می‏آورد که بذل و بخشش بیوک آقا چیزی برایش باقی نگذاشت. میانه‏ی چندانی با دوربین‏ها ندارد اما چند سال پیش مستندی از او به نام «زخمه بر زخم» ساخته شد. چند ماه پیش هم همایون شجریان، همراه مجید درخشانی به دیدار بیوک آقا رفتند تا هدیه و پیام استاد محمدرضا شجریان را به او برسانند. او را با خواهش و تمنا در مجلس نگه داشتند تا برای مهمانان تهرانی ساز دست بگیرد. بی تکلف و بی پیرایه، با همان لباس راحتی،‏ سر به پایین انداخته بود و تار می‏نواخت. نمی‏دانم چه غمی در تار و چشمان بیوک آقا نهفته که هر وقت چند قطعه‏ی کوتاهی را که از او دارم گوش می‏کنم دلم بارانی می‏شود، خصوصا وقتی زیر لب شعری ترکی را مبهم و غمناک می‏خواند.

شاید اگر بیوک آقا هم در شرایط و موقعیت‏های مناسبی قرار گرفته بود، حالا با نام استاد شکوری از او نام می‏بردیم و دوستداران موسیقی سنتی برای بلیت کنسرتش سر و دست می‏شکستند.
مردمان بسیاری در کنار ما زندگی می‏کنند که از نبود امکانات و فضای مناسب برای پیشرفت،‏ از قافله عقب مانده‏اند نه اینکه چوب تنبلی و کم کاری خود را خورده باشند؛ پس با همدیگر مهربان باشیم و به مردمی که در ظاهر پایین‏تر از ما هستند به بزرگی نگاه کنیم.

صدای تار بیوک آقا را می‏توانید از اینجا بشنوید.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 91/1/5:: 8:9 عصر     |     () نظر